عروس بهار چه زيبا و لطيف به روى شاخه ها نشسته اى و من عاشقانه موهاى ناز و لطيف تو را تزيين مى كنم .
من نمك گير روح پاك توام
و تو نفس گير جان من با عطر خوشت
بهار باز بيا و اين بار بمان و مرا با خود ببر
ببر به دنياى پاك و جاودانه و بى انتها
بهار بيا كمى زودتر از هميشه بيا
بيا بنشين كنار ايوان خانه دلم
با تو حرف هاى ناگفته دارم
بگذار بگويم كه چقدر مى ترسم از رفتن تو
و چقدر دل نگرانم از قهر تو
بهار روى زمين بمان
و روى انسان هاى انسان نما را كم كن
بهار صلح با زمينت را به رخ دنيا بكش
گويا دنيا هنوز در خواب زمستانى است
بهار سيب و آدم و حوا را نديدى؟
بهار اينجا سيب را پاى سفرهاى دلشان مى گذارند ،تا قهر ابدى انسان را با دنيا و انسان با انسان را امضاء كنند ،
بهار اين جا زمين است اما گويا گرد نيست و نمى چرخد…..
اينجا زمين است ،گويا با خورشيد و ماه و آسمان قهر كرده ,
وهمه چيز رابه بهانه بازى كودكانه،
با سنگى همه هفت سنگ هاى آسمان را متلاشى مى كنند ،
بهار
اينجا ديگر حيوان است كه عاطفه را به انسان مى آموزد…
شايد آخر زمان همين باشد …
بهار اين جا ديوار حاشا بلنداست
و پرچين ها از اقاقيها قهر كرده اند
بهار تو چه سخاوتمندى براى ماندن
تو چه با گذشتى براى بودن
پس بمان … بيا تو مادربزگ قصهی زندگى ما شو ،
شايد به خاطر گيس سفيد تو همه پاى يك سفره بنشينند و قلب هايشان را يكى كنند وعشق بورزدند
بهار از امروز و اين لحظه،بانوى بهارى ،
بگذار تو را خان جون قصه هايم كنم.
پس قول قول قول براى بودن و تو ماندن ما كنار هم و قسم به شكوه شكوفه هايت تا ابد.
به قلم ژيلا صادقى
نظر خود را بنویسید