بین اسرار عشق را که من امشب
دلم را با زبانم روبه رو کردم
فقط کافی است چند ثانیه ای نگاهمان را به گلبرگ های شقایق های بهاری گره بزنیم
خب ، حالا از احساسمان بگوییم : یه حس لطیف ، یه حس آرامش ، یه حس زیبا ، یه حس تازه گی
بیایید همدیگر را اذیت نکنیم ، خلاصه اینکه یه حس عحیب و غریب درست در همین آن و همین لحظه دو کبوتر عشق یکی با نگاه ، یکی با صدا مقابل مقابل دیدگان هم شاهد دزدیده شدن ، همه حسای عالم میشن و یکی می ره با یه آه ، یک می مونه با یه دنیای سیاه .
و هوا همش بارونیه ،
چی می مونه به جز حس یه عالمه آدم های هواداری مثل شما
باز تو لحظه های بهاری ، برق نگاه همون آدمی که مونده و شاهد دزدیدن حسا بوده ، دل منو لرزوند که دوست داشتم همون لحظه داد بزم تا صدام بپیچه توی دهکده کوچک جهانی ،
همون جایی که با یه عالمه حرفای تلخ و دروغ خشکسالی عاطفه رو واسه ساناز معنی کردند :
که شما ها کی هستید ؟
چی هستید ؟
از کجا اومدید ؟
تو این خشکسالی عاطفه شماها چه جوری دوام آوردید که تونستید به این کبو تر عاشق کم نظیر آرامش و هدیه کنید ،
نمی دونید !! شما ها تونستید بعد از یکسال دوری از یار اون و یه لبخند مهمون کنید .
دوست داشتم داد بزنم و بگم ، کاش می دونستید که با حس قشنگنون چقدر دل این دختر معصوم و نو عروس نرسیده به آرزو را شاد کردید .
با یه سوال شاده از ساناز اینایی که تو ازشون می گی کین ؟
اونم با یه اقتدار که انگاری به پیمانش تکیه کرده گفت :
هواداران ابدی ، پیمان ابدی
منت بر من هدیه کنید ، من و از خودتون بدونید که لحظه های پر از غم و دوری پیمان سانازو با شما تقسیم کنم …
اونم درست تو لحظه های بهاری شقایقی …
از نو بهار ساناز رفت بزرگ مرد خوبان
ژیلا صادقی
نظر خود را بنویسید